فاصله ها
دربند تنی است گرچه هشیار
درد و غم و شب به خاطرم هست
این فاصله ها به یاد بسپار!
آبان92

دربند تنی است گرچه هشیار
درد و غم و شب به خاطرم هست
این فاصله ها به یاد بسپار!
آبان92

آن روزنمي دانم.يادت هست؟
دستي زسرصفاي باطن درمتن وفا به من سپردي........
من غرق تماشاي تو بودم ، تومحوتمناي دل خود.
درتيره گيسوي سياهت،بخت من مست بي خبربود.
عشق من خسته ازسفربود...
من شعر وفا براي چشمت ، تواشك وصفا نثاركردي .
شايد كه خداي بخت من باز،با عشق تو به من دخيل مي بست.
درباورخوش خيال من نگنجيد،
آن لحظه تلخ بي ترحم.
روزي كه تو بي نياز گشتي ، روزي كه خدا درون من مرد .
من درعطش نبودن تو،تودرهوس لقاي ديگر.
چشم تر من گواه من بود.
بهتي كه مرا به غم نشانيد ، دستي كه مرا به مرگ بسپرد ...
جامي كه زمستي وصالت ، نوشيدم و سركشيدم از شوق ،
جام مي تلخدوري ات بود...............
زهري كه به دست خود به نوعي برجان خمارخودنشاندم.
امروزكه هوشيار گشتم . ازتواثري دگرنديدم....
نه چشم سياه مست ديدم ، نه گيسوي آشفته چو بختم....
اكنون كه دگر ترا ندارم ، چشمم به ره تو خيره گشته.....
جز آه و فغان سخت و جانسوز درسينه نمانده جاي خالي....
من ماندم و فصل سرد پائيز ،
با دست نحيف وجسم تب دار ،
باچشم بدون روح ولبريز...
درسينه پرزخاطراتم
افسوس و دريغ ، حسرت و درد ،
اي جان جدا زجسم بي جان،
اي عشق نهفته دردل من ،
اي حس خوش نفس كشيدن،
درسايه بيد سبز مجنون، ...............
اي عطرخوش بهاربرگرد
